گمشده
تا حالا شده دلتون واسه خودتون تنگ بشه؟ بهتر بگم تا حالا شده خودتون گم کنید؟
شاید باورتون نشه که من از ته دلترین گریه هام واسه خودم کردم تو عمیق ترین احساساتم یاد خودم
افتادم یا خود 15 سال قبلم
اون وقتا نمی دونستم آینه چیه چون خودم با چشم دل می دیدم با هر کی می خواستم باشم شبیه
خودم بود هر جا که می خواستم برم جای من بود اما الان سر و کارم فقط با آینه شده چون خودم گم
کردم چشم دلم بسته شده با هر کی می خوام باشم اصلا شبیه خودم نیست واسه همین می رم
جلو آینه تا خودم شبیه اون کنم هر جا می خوام برم جای من نیست واسه همون می رم جلو
آینه تا خودم مال اون جا کنم شبیه اونجا کنم
شبای قدر اون ترافیک بهشت زهرا رو تحمل می کنم تا به به جای تاریک و خلوت برسم چندتا
شمع روشن کنم بخوابم چشامو ببندم سوار صدای جوشن کبیری که از اطراف می یاد بشم برم به
سالها قبل اونجا که خودم هستم
نمی دونم چی باعث شده با اینکه اینقدر دلم واسه خودم تنگ شده اما هیچ کاری واسه پیدا کردن
خودم نمی کنم؟ آدم اگه یه لنگه جورابم گم کنه کله خونه رو زیرو رو می کنه تا پیداش کنه پس من
چرا خونه دلم زیرو رو نمی کنم تا خودم پیدا کنم؟ چی اینقدر سستم کرده؟
یکشنبه 6 شهریور 1390 - 9:43:04 AM