×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

نگاه خسته

× ل
×

آدرس وبلاگ من

alimor.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/shepson

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

دخترک

یه روز یه دختر کوچولو کنار یک کلیسای کوچک محلی ایستاده بود دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود.

همانطور که از جلوی کشیش رد شد با گریه و هق هق گفت من نمیتوانم به کانون شادی بیام!!!

کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره پوره و کهنه و کثیف او تقریبا توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس کانون شادی پیدا کرد.

دخترک از اینکه برای او جایی پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود و شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن خداوند عیسی نداشتند فکر می کرد.

چندسال بعد آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه اجاره ای که داشتند فوت کرد.

والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربان که با دخترشان دوست شده بود تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.

در حینی که داشتند بدن کوچکش را جابه جا می کردند یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کردند که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد....

داخل کیف 57 سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بچه گانه نوشته شده بود

 "این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه بزرگتر شود تا بچه های بیش تری بتوانند به کانون شادی بیایند"

این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دوسال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.

وقتی که کشیش با چشم های پر از اشک نوشته را خواند فهمید که باید چه کند پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت سمت کلیسا رفت و پشت منبر ایستاد و قصه فداکاری و از خودگذشتگی آن دختر را تعریف کرد.

او احساسهای مردم کلیسا را برانگیخت تا مشغول شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر بسازند.

اما داستان اینجا تمام نشد....

یک روزنامه که از این داستان خبردار شد آن را چاپ کرد.

بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت .

وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خرید زمینی به آن مبلغ را ندارند او حاضر شد زمینش را به قیمت 57 سنت به کلیسا بفروشد.

اعضای کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک هم از دور و نزدیک به دست آنها می رسید.

در عرض 5 سال هدیه آن دختر کوچولو تبدیل به 250000 دلار پول شد که برای آن زمان (1900) پول خیلی زیادی بود.

محبت فداکارانه آن دختر سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.

وقتی در شهر فیلادلفیا هستید(نه اینکه من اونجا بودما)به کلیسای Temple Baptist Church که 3300 نفر ظرفیت دارد سری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University  که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید.

همچنین بیمارستان سامری نیکو ( Good Samaritan Hospital ) و مرکز کانون شادی که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید.

مرکز کانون شادی به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روزهای یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند.

در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با 57 سنت پولش که با نهایت فداکاری جمع شده بود چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد.

در کنار آن تصویری از آن کشیش مهربان دکتر راسل اچ به چشم میخورد.

یکشنبه 9 بهمن 1390 - 9:44:09 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

www.cloob.com/mohsenhacker

ارسال پيام

دوشنبه 10 بهمن 1390   12:59:40 AM

درود داداشم. خوبی علیرضا؟؟؟؟؟  ایشااله که خوبی.  بازم بیشتر از دو سه دقیقه تو یه وبلاگ موندم. بخدا دمت گرم

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   2:55:14 PM

علی داداش خدا میدومنه خیلی برام عزیزی اصلا ازت انرژی میگیرم.....اما منم اینروزا کمتر میام اتفاقی که نباید میفتاد افتاد....دیگه اون حال و هوا نیست...بدخواهان بلاخره تخم خودشونو گذاشتن....بچه ها رو پراکنده کردن.....جر دادم گلومو که گوش نکنین به این حرفا....اما نشد....چه میدونم شاید اینم تجربه ای بود اما یه چیزو فهمیدم مثل اون دنیای بیرون عده ای اصلا ماموریت دارن تا جلو هر نوع تجمع و گروه و همدلی رو بگیرن و تو این راه از هر وسیله کثیفی هم استفاده میکنن.....خدا کنه همه ما از این اتفاقات درس گرفته باشیم

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   1:43:29 PM

از وب زیبات و نظرا ت زیبایت ممنونم

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   1:34:16 PM

داستان حقیقی و زیبائی بود / انسانگرا

http://sedayesokot.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 9 بهمن 1390   11:24:27 AM

ghashang bod mer30 ke be veblogam omadi

آخرین مطالب


سوئد


......


زندگی کنید


من و معلمم


بیائیم نخندیم


سادگی هایم بسویم بازگرد


به زن بیوه همسایه خود سر بزنید شاید فرجی شد


.شب آرامی بود


یکدلی به از یکرنگی


دنیایه یک دهه 60


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

81605 بازدید

380 بازدید امروز

338 بازدید دیروز

843 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements