سلام به دوستان خوب خودم مخصوصا داش مسعود گل
ادامه این مقاله با داستان تعریف شده امروز دو تا داستان می نویسم نتیجه گیریش با خود دوستان
دریکی از روزنامه ها نوشته شده بود مردی که در فصل زمستان برای کوهپیمایی به کوهستان رفته بود بعلت بــارش زیاد برف ، در کولاک گرفتــار شد و مسیــر برگشت خود را گـم کرد و برای بـودن در آن شرایـط سخت ســرما امکانــات مناسبی مثل لباس و خوراک همراه نداشت ، می دانست که زمان زیادی ندارد و هر چه سریعتر باید خود را به پناهگاهی برساند و گرنه یخ می زند و میمیرد ، همینطور که دنبال راه چاره ای می گشت پایش در داخل برفها به کسی خورد که یخ زده بود برفها را کنار زد هنوز نفس می کشید، نمی دانست چکـار کند! اگر درنگ کند خودش خواهد مرد .آیا ان مرد را رها کند و به تلاش برای زنده ماندن ش ادامه دهد؟....
باید هرچه سریعتر تصمیم می گرفت ........... دستکش هایش را از دستش درآورد ،خم شد و مرد را کناری کشاند و با بازدمش دستان او را گرم نمود و پاهایش را ماساژ داد مرد چشمانش را باز نمود و جـانی دوبـاره گرفـت بعد از چنـد لحظـه دست و پایش به حرکت درآمد و به اتفاق هم به کمک و جستجوی دیگری پرداختند و در واقع به خودشان کمک می کردند . کرختی و یخ زدگی شان با ماساژ دادن دیگران برطرف می شد......
82588 بازدید
19 بازدید امروز
95 بازدید دیروز
474 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian