×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

نگاه خسته

× ل
×

آدرس وبلاگ من

alimor.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/shepson

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????

میخوام با خدا حرف بزنم الو الو

الو ... الو... سلام 

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ 

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ 

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟ 

 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ 

 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.  

 

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... 

 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم . 

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ 

 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟ 

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا 

 

باهام حرف بزنه گریه میکنما... 

 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ 

 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ 

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. 

 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد... 

 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. 

 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ... 

 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... 

 

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

 

چهارشنبه 28 دی 1390 - 10:55:05 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://hellgirl666.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 8 بهمن 1390   12:50:01 PM

kheili qashang bod azizam

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 8 بهمن 1390   12:28:42 PM

عمو ایرج سلام

آقا قصه واقعیتی توش بود که متاسفانه شما چون فقط می خواستی بگی با خدا کاری نداری اونو ندیدی

واقعیت قصه و حرف قصه اینه که عمو ایرج ما هر چی بزرگتر می شیم از خودمون دورتر می شیم از حقیقت خودمون از این که کی هستیم چی هستیم واسه چی هستیم

امیدوارم تو نظرات بعدی دوستانه تر با هم صحبت کنیم

http://donya1362.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 8 بهمن 1390   8:54:02 AM

salam khobi? zendehee?

http://mry_hbp.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 4 بهمن 1390   11:27:00 PM

م

http://jlali.gegli.com

ارسال پيام

یکشنبه 2 بهمن 1390   9:21:41 AM

عالیه عالی مثل همیشه همینجوری ادامه بده امیدوارم موفق باشی دوست خوبم

http://irajkhan404.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 30 دی 1390   11:12:18 AM

قصه خوبیه که ساخته شده عاری از واقعیته!؟ نه کسی با تلفن با خدا حرف زده ونه میتونه این کار رو بکنه!؟ نتیجه چیدمان غیر واقعی هم غیر واقعی خواهد بود!؟ مگر اینکه خودمونو با این قصه ها دلخوش بکنیم!!!؟ هزاران از این قصه های دروغین ساحته شده و به خورد مردم داده میشه : خداوند کار غیر عادی غیر عقلانی نمی کنه هر انچه لازم بوده در اغاز کرده است و تغییری نمی دهد چون تغییر ناشی از اشتباه و اصلاح کردن انه؟ مگر اینکه قایل باشیم خدا نادان و ... بوده وحالا با تلفن من عاقل شده است!؟ عین شرک است؟ البته برای الله باوران؟ و نه عقل باوران؟

http://asalbanoo.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 29 دی 1390   3:14:13 PM

mamnun ke be weblogam sar zadid

http://milad-zartosht.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   2:11:46 PM

علی جان.مطلبت خیلی قشنگه.

راست میگی.هرچی سن بالاتر میره خدا یادمون میره.

حرفای بچه رو هم خوب و با احساس بچگونه نوشتی.

حالا بریم سراغ جک:

اگه گفتید بهترین جای تهران برای قزوینی ها کجاست؟

چهاراه جهان کودک!

ترکه داشته با یه خره شطرنج بازی میکرده بهش میگن برای چی با خر بازی میکنی؟میگه همچینم خر نیست 4.1 از من جلوء!

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:40:08 AM

آقا داریوش عشقه منی به مولا

دمت گرم حضورت دلگرمیه خداوکیلی

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:38:58 AM

پوریا جون بابا هفته بعد دو سه تا شهادت هست

بگو نذری بپزن دیگه

حالا یه سینما نرفتیما چقدر لوسن اینا بگو بیان من از دلشون در می یارم

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:37:56 AM

من چاکرتم داداش مسعود

بیا جلو دادا اوووووووم

http://cardinal.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:27:11 AM

قشنگ بود علی داداش....خیلی قشنگ .....ممنون

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:08:23 AM

پوری جون قرار بذار داداش

هفته بعد تعطیلی داره خوبه ؟

یه دختر شمسی خانوم بیار که با دپ شدن ما خوشحال نشه

http://alimor.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 28 دی 1390   11:06:47 AM

سروناز من یادم نمی یاد که تا حالا دپ شده باشم

اگه از دپی ما خوشحال می شی باید بگم شرمنده هیچ وقت رنگ خوشحالی رو نمی بینی دختر اوا ببخشید خانوم

آخرین مطالب


سوئد


......


زندگی کنید


من و معلمم


بیائیم نخندیم


سادگی هایم بسویم بازگرد


به زن بیوه همسایه خود سر بزنید شاید فرجی شد


.شب آرامی بود


یکدلی به از یکرنگی


دنیایه یک دهه 60


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

82380 بازدید

23 بازدید امروز

16 بازدید دیروز

1155 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements